یه اتفاق بامزه حین اجرای راتین رها
0 بازدید 21 / 11 / 1399تا آخر ببینید 🤭
یه لحظه فکر کردم انتحاری زدن 😅
تا آخر ببینید 🤭
یه لحظه فکر کردم انتحاری زدن 😅
موضوعی که میتونه یکیو از همه متمایز کنه، خودباوریشه. کسانیکه خودشونو قبول ندارن، بیشک به هیچجا هم نخواهند رسید. حتی اگر به اشتباه تصمیم میگیرید و انتخاب میکنید، خودتونو سرزنش نکنید. چراکه یهروزی برای اون اشتباهتون که در زمان خودش بهترین انتخاب بوده، کلی تلاش کردین و مطمئناً جزء آرزوهاتون بوده. اگر تونستید به این شکل خودتونو حفظ کنین؛ پس گذشتهاتون رو هم فراموش نمیکنید و یادتون نمیره که چه کسی بودین و به کجا رسیدین!
مردبارونی - ۱۳۹۹/۱۱/۱۸
خدای مطلق دنیای من، مادرم!
تو اگر باشی، مرا مکه چیکار؟!
مرا کعبه چه سود؟!
✍️ حسام عزیزی
🌹 روز مادر مبارک... ♥️
اجرای آهنگ «مادر» گروه آریان با کاخننوازی رامین عزیز 🌹
کاش هیچوقت آرزوی بزرگ شدن نمیکردیم. آخر چه میدانستیم در حصار دیوارهایی که هر روز با قد کشیدنمان تنگترش میکنند، باید از تمام آرزوها و آنچه که از کودکی به آنها میاندیشیدیم دست بکشیم. 💔
راتین رها - ۱۳۹۹/۱۱/۱۴
ای دریغا از غم روزای رفته
همه سرگشته و خسته ی عشق
میان این همه نامهربانی
هنوزم عاشق و دلبسته ی عشق
در این همهمه ی حجم شلوغی
با اینکه همه هستند و اما
چه تنهاییم میان آدمها
چه تنهاییم میان آدمها... 💔
✍🏻 بخشی از ترانه «بیهوده» (شازده کوچولو) به قلم راتین رها
🙏🏻 مرسی رفقا بابت خاطرهسازی توی این دو شب
لحظه ای مرا
نگاه می کند
لحظه ای بعد
نه !
مرا به راحتی
فراموش می کند
به تو می گویم
چه غریب است
تنها بودن
در روزگاری که
تو را مهمان کرده اند
و لحظه ای بعد از آن
ناخوانده ات می کنند
در همان خانه
مثل کودکی یتیم
مثل همه روزهای
سیاهی
که بر تو گذشت
و من هر بار
نفهمیدم آن را
کاش می فهمیدم
کاش!
متن از حمید میرحسینی
بقیه عکسها در ادامه مطلب...
همیشه بیخیالیش قشنگتره!
پس بیخیال باش تا بگذره...
راتین رها - ۱۳۹۹/۱۱/۸
آدمهای مثبت همیشه با دید بسیار بزرگ و نامحدود به تمام داشتههای اطرافشون نگاه میکنند. یه مرد میشه بابای رومینا که با قلب سنگی و سیاهش سر دخترشو با داس میبُره و یه زن که معلومه هیچ
بویی از احساس مادرانهاش نبرده، میشه مامان علی که پسر ۹ ساله اش رو در زرند با قرص برنج به کام مرگ میکشونه.
اما از طرفی پدر و مادر مهتاب با این دید زیبا و مثبت به کائنات خدا امر میکنن تا خوشبختی و روشنایی بهواسطه داشتهها و نعمتهایی که بهشون بخشیده شده، بیش از پیش به زندگیشون سرازیر بشه.
راتین رها - ۱۳۹۹/۱۱/۷
دانلود آثار راتین رها از وبسایت زیر:
www.RatinRaha.ir
سال ۱۳۹۷ در پلیس راه رفسنجان خدمت میکردم. روزی با یکی از افسران سختگیر پاسگاه که به هیچکسی در تخطی از قوانین و مقررات رحم نمیکرد در حال گشتزنی در جاده سرچشمه بودیم که یک «ال نود» را با سرعت ۱۸۰ کیلومتر بر ساعت متوقف کردیم که طبق قوانین و مقررات راهنمایی و رانندگی؛ به علت سرعت حادثهسازش، علاوه بر جریمه، بایست خودرو به پارکینگ نیز منتقل میشد.
خلاصه دستور ایست دادیم و جای آنکه ما از راننده طلبکار باشیم، انگار او به ما بدهکار شده بود و با ادبیات گستاخانه و صدای نکره و چهره برافروختهاش فریاد میزد: به چه حقی جلوی مرا گرفتید؟ اگر اجازه ندهید بروم برایتان گران تمام خواهد شد! چندین بار آمدم جوابش را بدهم که از بس گوشم از این حرفها پر شده بود، به حرفهایش بیاعتنایی کردم و منتظر ماندم افسر گشت خودرویش را به پارکینگ منتقل کند تا یاد بگیرد در برابر تخلفی که ممکن بود جان انسانی را به خطر بیاندازد دیگر گستاخی نکند.
از طرفی نیز حرفهایش به من چه مربوط بود؟! برود با رییس پلیس راهور بحث کند؛ نه برای سرباز بیپناهی که هیچکاره است و از افسرش دستور میگیرد رجزخوانی کند.
در همین حین یکدفعه متوجه شدم افسر گشت با کمال تعجب ردش کرد و رفت! پرسیدم جناب سروان چه کاری بود کردید؟ بارها دیدهام اشک برخی رانندگان که تخلف سنگینی هم نداشتند را در آوردی که من ضامن میشدم تا بیخیالشان شوی. حال چه شده که سرعت ۱۸۰ کیلومترش را نادیده گرفتی؟!
سروان گفت: ایشان رییس یکی از سازمانهای مهم شهرستان است که حتماً برای من و تو دردسر بزرگی ایجاد میکرد و برای همین بیخیالش شدم.
امروز در فضای مجازی ویدیوی سیلی نماینده مجلس به سرباز بیچارهای که باید دو سال از بهترین عمر زندگی و جوانیاش را مجانی و بدون هیچ پشتوانهای برای حفظ مقام همان نماینده نالایق فدا کند را دیدیم که یاد آن خاطره تلخ دوران خدمتم افتادم و گفتم بد نیست برایتان بازگو کنم تا بدانید «حامد اکبری» تنها یک سرباز از میلیونها سرباز در این کشور بود که هر روز با چنین بیحرمتیها و رفتار ناشایستی روبرو میشوند اما صدایشان به گوش کسی نمیرسد.
واقعاً مگر بین انسانها فرق است؟! چرا قانون باید فقط برای پاییندستها باشد و بالاترها آن را بهواسطه پول و قدرت دور بزنند؟!
راتین رها - ۱۳۹۹/۱۱/۵
مرداد سال ۱۳۹۵ در مسیجهای شبکه اجتماعی «فیس بوک» که هنوز برو بیایی در ایران داشت، با پیامی از طرف «بهادر میرحسینی» مواجه شدم که جهت هماهنگی برای مصاحبه وقت خواسته بودند.
پاسخ پیامشان را دادم ولی جدی نگرفتم. گفتم لابد مثل تمام رسانهها که بازاریابی میکنند، ایشان هم برای تبلیغات و بخش مالی نشریه پیام دادهاند.
تا اینکه یک روز حضوری به کرمان رفتم و در دفتر نشریه همدیگر را برای اولین بار ملاقات کردیم و مصاحبه انجام شد. دقیقا در بزنگاهی که نیاز به امید داشتم و برخی سنگاندازی میکردند و با تخریبهای شدید از اجرا در شهرم (زرند) محروم بودم، این اتفاق خوب شکل گرفت که کلی انرژی مثبت گرفتم. من و «یک صفحه» از همان زمان با هم خو گرفتیم و امروز (۲۸ دیماه) سالروز تولد این نشریه دوست داشتنی است که بیمنت به حمایت از فرهنگ، هنر و هنرمندان میپردازد که صمیمانه این روز را به جناب میرحسینی و دیگر عوامل آن تبریک میگویم.
بقیه عکسها در ادامه مطلب...