خوشحال باشم یا ناراحت…
422 بازدید 1396/01/20وقتی وارد مرحله پایانی جشنواره خوانندگان صحنه ايران میشی و متأسفانه اونقد بیپولی که حتی نمیتونی بری تهران اجراتو انجام بدی و برگردی… کسی هم که حاضر نیست به قرضت بده…
یهویی این موقع نیمهشب توی این شهر غریب که تازه از درمونگاه واسه کسالتم اومدم اینستامو چک کنم، یاد این شعر شهریار افتادم که میگفت:
پدرت گـوهـر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
حالا نمیدونم بابت رسیدن به مرحله پایانی خوشحال باشم یا واسهخاطر بی پولیم که ممکنه نتونم برم پایتخت؛ ناراحت؟!!!
هنرمند! فعال هنری! تازهکار هنری! ؛ نمیدونم هرجور که با هنر خو گرفتی! اینو یادت نره کمتر کسی پیدا میشه که شانس باهاش باشه و اسپانسر بیمنت گیرش بیاد… خودتو از الآن با رؤیاهایی که ممکنه کسی بیاد و کشفت کنه گول نزن…
باور کن هنر توی این مملکت جربزه میخواد، مردونگی میخواد، یه سینهی سپرکرده میخواد، اعتماد به نفس و خودباوری میخواد و از همه مهمتر عشق دلی و پاک میخواد… اگه حریفش نیستی؛ دنبالش نیا…! چون زمین میخوری… پس برو دنبال خوشبختیهای دیگهات… یا علی!!!
راستی یادم رفت بگم… به سلومتی ما بچههای زیر زمین! رو زمین! غیر رسمی! غیرمجاز…! اصلاً هرچی که صدامون میکنن؛ ولی بدون هیچ حمایتکنندهای؛ داریم با جونو دل و با کمترین امکانات برای تحقق فرهنگ سالم جامعه پیش میریم که نکنه در این راه عقب بیفتیم…!
اهل کلاس نیستیم… آخه همگیمون از آنِ مطلق خدائیم… با این حال با تموم مشکلات و سختیهایی که پیش روست، بازم عاشق هنر میمونیم و تا تهش میریم… شبتون بخیر #مردبارونیا …