معدنچیان آرام بخوابید...
325 بازدید 14 / 02 / 1396پدرم آرام بخواب...!
دیگر برای سیاهی چهرهی زیبایت در دل زمین شرمگین نمیشوی!
دیگر از گرمای طاقت فرسای پنجاه درجه بالای صفر برای یک لقمه نان حلال، عرقت چکه نمیکند...
دیگر از نبود اکسیژن میان کوههای سنگی نامروت به نفس نفس نمیفتی...
دیگر نگران آرزوهای قشنگ فردای دخترت نیستی...
پدرم آرام بخواب... بُگذار باز هم مثل همیشه برای فرار از شرمندگی و عذرخواهیشان، تو را مقصر اشتباه و بیخردی خود بدانند... بُگذار با رفتنت، امشب را نیز همچو هرشب، آرام در تخت نرم و آسوده پلک ببندند و نبینند تو خود را فدا کردی تا خوابشان نپرد...! تو پرواز کن که ته دلشان از ترس سقوط نلرزد که نکند دیگر کسی نباشد تا جان را فدای این خاک و بودنشان کند...!
تو که فرشته شدی؛ مثل آتشنشانهای پلاسکو، مثل کولبرهای باغیرت، مثل غرقشدگان سیل تبریز و...!
اما آنجا از اشک همسر و فرزندت نگُذر... که بهخدایت قسم اینجا مانند آلزایمریها زود فراموش میکنند و مجالی نخواهند داد تا آخرش مانند پلاسکو از یادها بروی... اما این داغ توست که تا ابد بر دل همسر و فرزندت باقی میماند...! حواست که هست؟!!!
✍ مرد بارونی - ۱۳۹۶/۲/۱۴