ماه لبخند زد و من هربار گریستم!
317 بازدید 02 / 08 / 1396
ماه سه بار لبخند زد و من با هر بارش گریستم…
چه خوش خیال بودم که پوزخند مضحکش را به تبسمی مهربان میپنداشتم!!! او جای لبخند، داشت رونمایی بازی جدید سرنوشتم را به سخره میگرفت.
این سه هم دیگر عدد نحسی شده!!! تا خودش را ننماید بیخیال آدمها نمیشود. انگار از گفتن ضربالمثلی که میگفت: "تا سه نشه، بازی نشه!" لذت میبرد و خودش هم باور کرده که باید سهبار حق آدمها را زیر نعل آهنین و آتشین روزگار پایمال کند تا از نقشهی جدیدش پرده بردارد.
از آن بیوفایی ماه زمینی برج خرداد بگیر تا رفتن به تبعیدگاه اجباری در برج زادروزم …و حالا بعد از این همه چشم انتظاری؛ نمیدانم از عمو شدن و آمدن باران خوشحال باشم یا از دیدن جثهی کوچکش که تحمل این دردها را ندارد، محزون بگریم…؟!!!
آهای قمر و معشوقهی زمین که ستارگان به بیهمتایی تو حسادت میورزند!!! تو همچنان به نخستین و آخرین ایام ۳۰روزهای که برای انسانها تدارک دیدهای بخند… اصلا آنچنان قهقهه سر کن تا گوش آدمیان کر شود… ولی ای کاش تمامش کنی که بدجور در زندگی سه شدهایم!!! تمامش کن که من خدایم را همیشه مهربان میپندارم و نمیتوانی پشت آن لبخند شیطنتآمیز فریبت، این همه بدبیاری را به پای او بنویسی…!
ظاهرت زیباست! اما باطنت؛ اقیانوسی از غم و اندوه دلباختههایی را در خود جای داده که شبها به تنهایی در سکوت مطلق خویش، شاهد اشکهایشان بودهای…
برو پشت ابرها خاموش شو و به ایمانم بهسان آن خرداد پرحادثه مُهر بیاعتمادی نزن!!! قدرت پروردگارم در شکستن طلسم تلخ سیاهی خُسوف تو لایزال است و حتما روزی خواهد آمد که جای لبخندهای تمسخرآمیزت؛ گریههایت را نیز خواهیم دید و آنروز، یقیناً روز شادی ماست.
✍ مرد بارونی - بامداد ۱۳۹۶/۸/۲