غریبه
272 بازدید 09 / 01 / 1397به سرم زد يک شب ناشناس امتحانش كنم
بازىِ خطرناكى بود اما به ريسكش ميارزيد
+سلام
-سلام...شما؟
+غريبه
خدا خدا ميكردم كه ديگر پيامى نگيرم
آخر قرارمان اين بود كه ناشناسى واردِ حريممان نشود
-ميشه خودتونو معرفى كنيد؟
نوشتمو نوشت
ساعتها برايم گفت
از تنهايىاش
از گذشتهاش كه پاك بود از آدمها
ناليد از عشقهاى امروزى
گفت منتظر است يك دانه نابَش سرِ راهش قرار گيرد...
با شمارهى خودم پيغام دادم جواب نداد
براىِ غريبه اما، حاضر بود جانَش را بدهد
عجيب بود كه ديگر خبرى از شلوغىِ كارَش نبود، عجيب بود كه ديگر دستش هم بند نبود
عجيب بود، همه چيز عجيب بود
بعد از مدتها، مرا با غريبهاى عوض كرد كه خودم بودم
گاهى در زندگى غريبه شويد
آدمها گاهى غريبهها را به عشقشان ترجيح ميدهند!