عادت فراموشی
306 بازدید 24 / 11 / 1396روزی روزگاری این خودروها برای خودشان بروبیایی داشتند، صاحب داشتند، هزاران کیلومتر همسفرانی کوچک و بزرگ از هرجنس داشتند و اکنون اینگونه در برهوتی از تنهائیشان، بدون مالک و راننده به حال خود رها شدهاند.
خدا میداند چه مسافتهایی برای جشن، تولد و عروسی طی کردهاند و چه کیلومترها بدرقه مسافران خفته در آمبولانسها بودهاند تا در دل خاک آرام گیرند.
جریان زندگی ما انسانها نیز شبیه همین خودروهاست. روزی که آمدیم قربان صدقهمان میرفتند. مثل همین ماشینها که وقتی صفر بودند، صاحبانشان هرروز برروی آنها دستمال یزدی میکشیدند تا نکند گردوخاک چهره عشق آهنیشان را کدر کند. اما رفته رفته که در و پیکرشان ضربه خورد و فرسوده شد، مانند مادربزرگها و پدربزرگها دور انداخته شدند.
ما آدمها خیلی زود محبتها را فراموش میکنیم… آنروزکه این آهن قراضهها فرسنگها و کیلومترها ما را سالم به مقصد میرساندند؛ کبکمان خروس میخواند و به فکرشان نبودیم. یا روزی که پدر و مادرمان به ما راه رفتن یاد دادند، تکیهگاهمان بودند و با دعاهایشان به ما مقام، آبرو و منزلت دادند، به وقت نیاز فراموششان میکنیم و به خانه سالمندان میسپاریمشان…
انگار عادت کردهایم که وقتی خرمان از پل عبور کرد، تمام گذشته و خوبیها را نیز به فراموشی بسپاریم!!!
#مرد_بارونی - ۱۳۹۶/۱۱/۲۴