جفا
241 بازدید 1400/02/22گفتی وفا میکنم و هیچ نکردی...
ما چشم وفا از تو نداریم... جفا کن
عکس موبایلی: راتین رها
گفتی وفا میکنم و هیچ نکردی...
ما چشم وفا از تو نداریم... جفا کن
عکس موبایلی: راتین رها
ببخش باران!
که هی تو میباری و ما شسته نمیشویم
لحظه ای مرا
نگاه می کند
لحظه ای بعد
نه !
مرا به راحتی
فراموش می کند
به تو می گویم
چه غریب است
تنها بودن
در روزگاری که
تو را مهمان کرده اند
و لحظه ای بعد از آن
ناخوانده ات می کنند
در همان خانه
مثل کودکی یتیم
مثل همه روزهای
سیاهی
که بر تو گذشت
و من هر بار
نفهمیدم آن را
کاش می فهمیدم
کاش!
متن از حمید میرحسینی
بقیه عکسها در ادامه مطلب...
گاهی برای خوب شدن احوالت، نباید سمت آدمها بروی...
گزینه های امنتر و مطمئنتری هم هست...
مثل بارون، موسیقی، قهوه...
دستتون هم رو شد؛ اما روتون کم نشد
اگر تو روزای سرد و ابری زندگیت کسی نبود، عیبی نداره، به گرمای قلبت رجوع کن... تو برای دلگرمی خودت بسی.
خواستند ما را با جادوی زغال سیاه کنند!!!
اما نفهمیدند خدای ما از جنس سپیدی و نور است و خودشان سیاهزادگان سیاهی!
✍️ متن از نفیسه روشن
⚠️ امروز (۱۳۹۹/۷/۴) با خانواده ♥️
بقیه عکسها را در ادامه مطلب ببینید
فتنه ای خواهد شد که در آن دل مردمان بمیرد
قبل از آنکه جسمشان مرده باشد
شب مومن باشند و صبح کافر
صبح کافر باشند و شب مومن
بر اُخُوت و صفا
رحمه الله من قرا الفاتحه مع صلوات
(حسین پناهی)
داستان زیر، ماجرای تلخ عشق شهریار است که عشقی جانگداز و سوزناک را روایت میکند که بسیار زیباست و از شما دعوت میکنیم تا آن را از زبان خود شهریار در زیر بخوانید...
وقتی كه در كشاكش میدان عشق مغلوب شدم و اطرافیان نامرد معشوقهام را به نامردی ربودند و حُسن و جوانی و آزادگی و عشق و هنرم همه در برابر قدرت زر و سیم تسلیم شدند، در خویشتن شكستم؛ گویی كه لاشه خشکیدهام را بر شانههای منجمدم انداخته و به هر سو میکشاندم.
بهارم در لگدکوب خزان، تاراج طوفان ناكامی شده بود و نیشخند دشمنانم، چونان خنجر زهرآلود دلم را پارهپاره میکرد. روزگار طاقت سوزی داشتم، آواره شهرها شده بودم، از ادامه تحصیل در دانشگاه طب وامانده بودم و از عشق شورآفرینم هیچ خبری نداشتم، ازدواج كرده بود و نمیدانستم خوشبخت است یا نه؟
تقریباً سهسال پس از این شكست سنگین به تهران سفر كرده بودم، روز سیزده بدر دوستان مرا برای گردش به باغی واقع در كرج بردند تا باهم انبساط خاطری شود. در حلقه دوستان بودم اما اضطرابی جانكاه مرا میفرسود، تشویشی بنیان كن به سینهام چنگ انداخته و قلبم را میفشرد، از یاران فاصله گرفتم، رفتم در كنج خلوتی زیر درختی، تنها نشستم و به یاد گذشتههای شورآفرین تهران اشک ریختم، پر از اشتیاق سرودن بودم، ناگهان توپ پلاستیكی صورتی رنگی به پهلویم خورد و رشته افكارم را پاره كرد، دختركی بسیار زیبا و شیرین با لباسهای رنگین در برابرم ایستاده بود و با تردید به من و توپ مینگریست. نمیتوانست جلو بیاید و توپش را بردارد. شاید از ظاهر ژولیدهام میترسید. توپ را برداشتم و با مهربانی صدایش كردم. لبخند شیرینی زد، جلو آمد دستی به موهایش كشیدم، توپ را از من گرفت و به سرعت دوید.
با نگاه تعقیبش كردم تا به نزدیک پدر و مادرش رسید و خود را سراسیمه در آغوش مادر انداخت.
وای...! ناگهان سرم گیج رفت، احساس كردم بین زمین و آسمان دیگر فاصلهای نیست... او بود... عشق از دست رفته من... همراه با شوهر و فرزندش...! آری... او بود... كسی كه سنگ عشق بر بركه احساسم افكند و امواج حسرت آلود ناكامیش، مرزهای شكیباییم را ویران ساخت و این غزل را در آن روز در باغ سرودم.
غزلم قهر نکن، من که غزل خوانِ تواَم
من که تا صبحدمان سخت نگهبانِ تواَم
تو بیا لحظه ی بی رنگ مرا رنگین کن
تا سحر رقص کنان لاله ی خندانِ تواَم
تا که دریا به خروش و دل تن ها به سکوت
منم آن آب روان، قطره ی بارانِ تواَم
چون به فردا غزل از خاطره ی خون دارم
چشمه ی آتشم و اشکِ فراوانِ تواَم
دلم از غصّه گرفته ست ترا دارم و بس
سر پناهِ منی و دست به دامانِ تواَم
غزلم حوصله ی قصّه ندارم دیگر
آب از سر برود صخره ی پنهانِ تواَم
شاعر : اشرف السادات کمانی
بقیه عکسها را در ادامه مطلب مشاهده فرمایید
عشق سرخ است
سرخ سرخ ، به رنگ خون
با همان صلابت ، که از عقیق زخم سینه
به بیرون میتراود و شقایق و لاله
بر گستره زمین ، میپروراند
عشق آبی نیست
اگر اندوهی دارد ، میرا و فانیست
و شادیهایش اما
جاودانیست
هرگز نمیمیرد
جان میبخشد
و گاهی نیز ، جان میستاند
ولی همیشه ، زنده است
تنها درصورتی در لحظهی مرگ افسوس خواهم خورد که مرگم به خاطر عشق نباشد
گابریل گارسیا مارکز
مترجم : کیومرث پارسایی
کتاب عشق سال های وبا
پ.ن: چلهی آرین
بقیه عکسها را در ادامه مطلب مشاهده فرمایید
درخت توت سیاه یکی از درختان قدیمی این منطقه است و از زمان پیدایش جرجافک وجود داشته است که در ابتدای صحرای این روستا واقع میباشد. این درخت کهنسال در فصل تابستان مقدار زیادی میوه میدهد که علاوه بر مردم روستای جرجافک، گردشگران زیادی هم که اعم از شهرستانهای زرند و رفسنجان به این روستای خوش آب و هوا سفر میکنند، از میوههای خوشمزه و لذیذ آن بهرهمند میشوند.
این درخت از همان قدیم بخاطر میوههای خوشمزه و خاصش طرفداران زیادی داشته که به گفته پدربزرگان و مادربزرگان قدیمی این روستا، تعدادی کشته هم بخاطر شکستن شاخههایش که برخی از افراد برای چیدن میوهها از آن بالا میرفتهاند داده است و همچنین در گذشته برای آنکه کودکان را بترسانند تا از این درخت پر وسوسه بالا نروند، به آنها میگفتند اگر از روی درخت به پایین بیفتند، شبیه الاغ سیاه رنگ میشوند.
جالبتر آن است که این درخت هیچ صاحبی نداشته است و مردم با خیال راحت که مشکل شرعی ندارد، از آن میل میکنند.
میوههای این درخت اصولا از اوایل تیرماه میرسند و کشاورزان این منطقه نیز آبیاری آن را همراه با زمینهای کشاورزی خود در طول سال انجام میدهند.
منبع: ویکیپدیا
نگار نازنین من، بهار دلنشین من
تو با دلم بگو چه کردی؟!
تمام من فدای تو، فدای خنده های تو
تو با دلم بگو چه کردی؟!
جشن سده فردا دهم بهمن در شهرهای زرتشتنشین ایران برگزار خواهد شد. این مراسم باشکوه هرساله در کرمان نیز با استقبال پرشور و خودجوش مردم در باغچه بوداغآباد برگزار میشود. براساس گزارش خبرگزاری اَمُرداد، تارنمای زرتشتیان؛ این جشن فردا از ساعت ۱۵ در دیار کریمان آغاز خواهد شد.
نشانی: شمال شهر کرمان - انتهای خیابان مهدیه - نرسیده به چهارراه بیستمتری دانشجو - باغچه بوداغآباد
دولت من مادرمه
عماد قویدل ـ آهنگ دوباره هستم
دانلود آهنگ و مشاهده کلیپ از بارانم
دانلود مستقیم آهنگ دوباره هستم
وقت نوشتنمه میام دو خط حس بگیرم یادم میاد اینطوری نمیشه مجوز بگیرم
یا بایستی همش خودم رو سانسور کنم یا با دست خودم خودم رو از شانس دور کنم
خب حرف دلمه مجوز بدن ندن پشت درن اونا که قبل ماها به در زدن
دولت به من میگه که هرج و مرج کردم اما شکر که مادرم رو سربلند کردم
وقتی میبینم که آهنگای من رو میشنوه انگار که ذوق و شوقش از منم بیشتره
دولت من مادرمه ازش حساب میبرم بگه نخون نمیخونم تا سه سال دیگرم
بگو با این بگیر و ببندا تو داری چه هدفی ببین منم برم میشم شاهین نجفی
ما که هیچی نمیگیم باشه بگین ساکت ولی من یه جوونم که عاشق این خاکه
من از اون دسته آدمام که زیر بار زور کمر خم نمیکنم در مسیر آرزو
من از اونام که پاهای خسته در نمیرم آخرش اینه تو فضای بسته تر بمیرم
آخرش اینه دفترم رو بگیرن ازم بگن نمیدیم تا وقتی با ما بشی هم نظر
اما این قلم خرج خودشو در میاره پله آخرش نوشتن رو در و دیواره
من از اون آدماییم که یکم کله خرن به هر قیمتی که شده باید برم سمت هدف
نرنجیدم از کسایی که به من ضربه زدن مهم صدامه که میره به هر سمت وطن
من از اوناییم که شب با گربه های محل وقت میگذرونم نه خوشگلای هول
من از اونام که له شدم با مشت یا که لگد تنها دلیل پیشرفت پشتکار فقط
ما که شدیم بازداشت شدیم باز خواست تو این داستان شبه نداریم یه ستاره تو این آسمان
تو دیگه چرا نمک میپاشی رو زخم بستم چرا راه میرم باید از اخم و تخم بترسم
پل پشت سر خراب جلوم یه دره که بستست دارم با خونم مینویسم و زخم دستم
منم مثل آدمای دیگه در آینده میرم اما شعرام هست پس نباید بمیرم
من از اون دسته آدمام که زیر بار زور کمر خم نمیکنم در مسیر آرزو
من از اونام که پاهای خسته در نمیرم آخرش اینه تو فضای بسته تر بمیرم
آخرش اینه دفترم رو بگیرن ازم بگن نمیدیم تا وقتی با ما بشی هم نظر
اما این قلم خرج خودشو در میاره پله آخرش نوشتن رو در و دیواره
تو بازداشتگاه هم نوشتم زیر تخت خوابم فقط به عشق تو که هستی خیلی وقته با من
چه کنم نبود قلم نبود ورق درد به هر طرف بره میرم به همون طرف
اینم میگم به اونایی که دست و پامو بستن اون آدمایی که خیلی پست و خار و رزلن
از چی میترسی رفیق از بخار مغزم دست و پامو بستی ولی از دوباره هستم
بگو بینم من نباشم کسی دیگه نمیاد قلممو وقتی به هدفت رسیدی بده بیاد
بذار بنویسم والا عقده میشه نوشته هام خامه یه روزی پخته میشه
من یه باغ میوم نچین میوه هام کاله کلی ایده تو سرمه ایده هام خامه
دفترم هنوز کلی شعر نیمه کاره داره میرم جلو با اینکه زیر پام دامه
من از اون دسته آدمام که زیر بار زور کمر خم نمیکنم در مسیر آرزو
من از اونام که پاهای خسته در نمیرم آخرش اینه تو فضای بسته تر بمیرم
آخرش اینه دفترم رو بگیرن ازم بگن نمیدیم تا وقتی با ما بشی هم نظر
اما این قلم خرج خودشو در میاره پله آخرش نوشتن رو در و دیواره
پست بیتا طایی؛ ترانهسرای ایرانی در اینستاگرامش از نظر فیلسوف اعظم آلمانی؛ آمانوئل کانت، درباره دین…
شدهایم جانورانی که برای پیدا کردنمان پی گرفتنِ مسیرِ پریز تا تختِخواب کافیست! آنجاست که قلاده ماهم در یک کابل و یک آداپتور خلاصه شده است. این پهلو آن پهلو شدن زیرِ لحافی که آنقدر اکسیژنهای تکراریاش را دم و بازدم کردهایم که بوی تعفن گرفتهاند! ظلماتی که در آن چشمانمان کاسهی خون استُ دستانمان اقیانوسِ عرق!
و حسِ تشنهای که در رگهایمان جریان دارد!
جریانی که از تلاش ما برای شنیده شدن نشات میگیرد.
جریانی که تنها با نواختنِ محتویاتِ ذهن، انگشتان را روی کیبورد میرقصاند!
حال چه درست و چه نادرست!
به قلم: امیر زراعتکار
طراح عکس: محمد روشنیان
متنی بسیار زیبا از بانو گلناز عزیز…👌
به سرم زد يک شب ناشناس امتحانش كنم
بازىِ خطرناكى بود اما به ريسكش ميارزيد
+سلام
-سلام...شما؟
+غريبه
خدا خدا ميكردم كه ديگر پيامى نگيرم
آخر قرارمان اين بود كه ناشناسى واردِ حريممان نشود
-ميشه خودتونو معرفى كنيد؟
نوشتمو نوشت
ساعتها برايم گفت
از تنهايىاش
از گذشتهاش كه پاك بود از آدمها
ناليد از عشقهاى امروزى
گفت منتظر است يك دانه نابَش سرِ راهش قرار گيرد...
با شمارهى خودم پيغام دادم جواب نداد
براىِ غريبه اما، حاضر بود جانَش را بدهد
عجيب بود كه ديگر خبرى از شلوغىِ كارَش نبود، عجيب بود كه ديگر دستش هم بند نبود
عجيب بود، همه چيز عجيب بود
بعد از مدتها، مرا با غريبهاى عوض كرد كه خودم بودم
گاهى در زندگى غريبه شويد
آدمها گاهى غريبهها را به عشقشان ترجيح ميدهند!
رضا بیجاری رو در کنار دیگر خوانندگان استانمون، همیشه به دوستانم و دیگر هممیهنان عزیز در هرجا، با افتخار معرفی کردم… افتخار کرمان و ما مردبارونیاست…👏👌😍
به امید موفقیت تمام هنرمندان کرمانی…✌🌹
زیادی تحویلش گرفتیم
این میمون زشته 95 را…
کجای تو مبارک بود لعنتی؟!
قرار بود آدم ها به هم برسند، نه به قطار!
قرار بود علی همیشه معلم باشد، نه در زیر خاک!
با چه رویی امسال ذوق کنیم از دیدن کلاه قرمزی مادر مرده…؟
دلم گرفته از سربازانی که حسرت کت و شلوار دامادی را به دل مادرانشان گذاشتند…
دلم گرفته از حسنی که دیگر جوهرچی نیست و از دکتر یداللهی که دیروز خودش گفت بعضی مرگها غیر منتظره است، و ما را امروز در بهت غیرمنتظرهترین خبرش گذاشت!
فقط میدانم این روزها آنقدر آتش به جانم که شاید فقط آتشنشانان پلاسکو بتوانند خاموشم کنند…
همهی اینها را نوشتم که بگویم؛ خیلی تحویلش نگیریم این خروس وقت نشناس را!
فقط خدا کند که موقع شادی صدا کند، نه مثل میمون با اداهایش اشک در بیاورد!
← برداشت از صفحهی اینستاگرام ترانهسرای کشورمون؛ #نازنین_زهرا_شایگان
این فاصله ها نه با توافق برچیده می شوند و نه با مذاکرات... انگار چیزی شبیه لجبازی و غرور نمی خواهد لحظه های تنهایی ام را بارانی کند.
غرورمان به چه افتخاری دل بسته که این چنین گستاخانه ما را به تحمل دلتنگیمان وا داشته است؛ نمی دانم؟!!!
/به قلم مرد بارونی - راتین رها/
... اگر توافق بشود
توتحریم آغوشت را برداری
من تحریم لبهایم را...
بوسه هایمان ارزان شود
بودنمان را جشن بگیریم
هسته ای که هیچ
تو باشی
من دنیا را با عشقت
گلباران خواهم کرد
کاش توافق کنیم
همه بروند من بمانم و تو...
... كاش همسرم بودی
و در آشپزخانه ی كوچكمان
غذا كمی می سوخت
شير سر می رفت
یک بشقاب چينی می شكست
يک ليوان كريستال هم
از همان فرانسوی های اصل!
من
مثل مردهای قديم
داد می زدم :
حواست كجاست خانوم؟! و تو
آرام و با لبخند می گفتی:
به تو آقا...!
(حميد جديدی)
نظرات این پست فعال می باشد