دریغ لبخند
95 بازدید 14 / 08 / 1400چه لبخندهایی که از هم دریغ کردیم.
شاید تمام خودکشیهای دنیا، از ما
همین یک لبخند را طلب داشتند...
کسی چه میداند؟!
چه لبخندهایی که از هم دریغ کردیم.
شاید تمام خودکشیهای دنیا، از ما
همین یک لبخند را طلب داشتند...
کسی چه میداند؟!
فقط خدا از سِرِ ایام دشوار ۲ماه قبل خدمتم باخبر هست!
روزهایی که تنها معجزهی زندگیام را مرگ میدیدم و با آن شوک خواب شبانه که با افکار گسیخته برمن وارد شد و دست کمی از اخوی سکته هم نداشت، حتی به قربتش رفتم؛ اما افسوس که ناکام رهایم گذاشت!
چه شبهایی که در پُستهای استخوانسوز سرمای سرد پادگان به تداعی آن دوران سخت رفتم و بُغضم از تلخی تمام خاطرات از کودکی به جامانده که مثل نوار فیلم جلوی چشمان اشکآلودم نمایان میشدند، شکست!
رفته رفته گذشت و دل و جانم با شهید گمنامی که در میدان صبحگاه پادگان آرمیده است، آرام گرفت و با جلب نظر فرماندهان مرکز آموزش، با اجرای آهنگ «سربند» که پیشتر به "شهید حسن مطهریفرد" تقدیم کرده بودم؛ گمان برده بودم که خدایم پاداش تمام سختی آن ۲ماه تیرگان و مردادگان را با عهدی که در آیه قرآنش بسته که میگوید: "ان مع العسر یسری" به من بخشیده؛ اما نمیدانم باز چه تقدیری برسرنوشتم مکتوب شد که تمام برنامهریزیهایم برباد رفت و روزگار خلاف امیالم گذشت؟!!!
آن از داغ برادرزادهام که دنیای بیرحم نسبت عمو شدن را که کمترین آرزویم بود، شایستهام ندید و مرخصی پایاندورهای که آن همه چشمانتظارش بودم را به کل خراب کرد و سپس بلاتکلیفی قولهای در قالب شعار مانده؛ این روزها ایمانم را عجیب تحت شعاع قرارداده و ابلیس میخواهد بین منوخدایم شکرآب شود!!!
حال هم که مجالی برای رهایی از این افکار ناتمام تکراری مییابی تا در خود قرار بگیری؛ آنی که دل و روحت را با نیش زهرآگین تیرگان خود گزید، هنوز هم زخم میزند!!!
نمیدانم چه بگویم؟! اما به گمانم روزگار؛ آدمها را به اندازهی تحمل و صبرشان میسنجد و غمشان میدهد… چه کنم که مرد شدن و وصال آرزوها تاوان دارد؟!!! باید باز هم صبوری کرد… فقط صبوری…!
#مرد_بارونی - ۱۳۹۶/۹/۳
ساعت از ۱۸ میگذرد…
… و در آغاز دقایق غروب دلگیر، یادآور ماهروز زهرآگینی میشوم که اگر فقط بخاطر اشکهای مادرم نبود، بهاحتمال زیاد دهروز آتی، اربعینم میرسید…!!!
ماهروزی که نگاهم را به خیلی چیزها و آدمها تغییر میدهد و درجنونی که از یک بیمهری به من دست دادهاست، قصد مرگی زودهنگام را در سر دارم…
همان مرگی که برای همه ناپسند است و قبل از بیستوهفتم، از آن گناهی کبیره یادمیکردم؛ اما درست در همین ساعت سیروز پیش، زیباترین و قشنگترین رؤیایی بود که به آن دلبسته بودم…
هرثانیه زنده ماندن و نفس کشیدن پس از آن حادثهی تلخ را در این دنیا؛ پوچ! و برای چندمینبار خیانتی در حق صداقت، مهربانی و قلب سادهام میپنداشتم… بایست معاف میشدم از این دنیا و آن همه پوچی… انگار به نتیجهای رسیده بودم که دوزخ خدا هرچقدر هم دشوار باشد؛ آسانتر از این جهنمیاست که مجبوری دلشکستنها، اشکها و بغضهای تکراریات را تحمل کنی… یا ساده بگویم؛ زنده ماندن در این گردونهی مکرر بالاجبار غمها که از شادی و زندگی کردن، فقط مردگان متحرک آن هستیم، در میان این همه نامهربان و بیتفاهم؛ تنها و فقط کسرشأن است! پس مرگ به هرشکلی، سنگینتر از ماندن خواهد بود…!
… اما هنگامی که عشق و مهربانی بادل آدمی میانجیگری کند، دیگر این تو نیستی که تصمیم میگیری… اینجا باز روح بزرگ توست که برای چندمینمرتبه گذشت میکند و میبخشد آنچه را که بر دل و دیدگانش به بیرحمی گذشته است…
همین یکذره امید تهمانده، مرا از رفتن همیشگی بازداشت… واگر هزاران بارهم بشکنم، همچنان به مهربانی پایبندم…
کاش آنها که هستند قدر بدانند و پشیمان نشوم…
#مرد_بارونی - ۱۳۹۶/۴/۲۷
همیشه صداست که میماند و لحظات خاطرهانگیز گذشتهمان را میسازد.
ترانههایی که در هرحالتی وقتی به آنها گوش فرامیدهیم حس و حال روحمان را بهیاد گذشته و خاطراتش دگرگون میکنند...
چه حس خوبیست که هنرمند در دل مردم عاشقش جابگیرد و از او نامی نیک و همیشه سبز بماند...
در واقع ترانه عشق میسازد و عشق پر و بال امید خواننده را...!
مردم تمام هستی و امید یک هنرمند و تعیینکننده بودن یا نبودنش در پیوندی که با دنیای عاشقانهی آنها بسته، هستند...
کاش سرنوشتم همانی شود که شما مردمان باعشق برای ماندنم میپسندید...!
تا آن زمان که نگاه ملتمسانهی تو به دستانم خیره بسته تا فالها، شکلاتها و گلهایت را بخرم و من نیز شرمسارانه به جیبهای خالیتر از خودت زُل میزنم؛ خوشبختی دیگر هیچ معنایی در این جهان دروغ ندارد…
تا دستهای تو خالیست و دلهای آدمیان برای گرفتنشان از سنگ، سخت شده؛ عشقی هم برای باور انسانیت پدید نمیآید…
تا باران چشمهای تو در این سن کم که باید کودکی کنی، برای یک هزاری زیر کتکهای زمانه ببارد؛ عطش تشنگی زمین هم با هیچ ابری سیراب نخواهد شد…
نماز باران همان قلب پاره پارهی منوتو و آدمهای اطرافمان است که کسی آن را برای التیام زخمهایمان برپا نمیدارد…
√ به قلم مردبارونی (راتین رها)
← عکس: میدان مشتاق کرمان - ۱۳۹۵/۱۰/۱۳
جهل موجب ترویج دروغگویی و سوءاستفاده از عقاید مردم میشود... اندیشیدن و تحقیق قویترین سپر مقابله با نادانیست... پس کمی #التماس_تفکر ...
به قلم #مرد_بارونی | #راتین_رها
√ #هفتم_آبان؛ روز جهانی #کوروش_بزرگ گرامی باد...
هر انسان بزرگی، جایگاه خاص خودشو داره و برای من، والاترین اعتقاد؛ پیروی از #حق و #انسانیت است. حال میخواهد در #مسیح باشد، یا #زرتشت، یا #اسلام و هر مذهب دیگری...
اینکه این روزها در فضای مجازی طبل بزرگ کردن کوروش را میزنند و حسین(ع) و علی(ع) را کوچک میشمارند، تنها یک باطلاق است تا ایمانمان را در آن غرق کنند... چراکه هر انسان بزرگی به اندازهی جایگاهی که دارد برای نسلهای متفکر بشری شایسته و الگو میباشد و در مذهب من #قیاس به شدت #محکوم است و #جایز نیست...
← به قلم #مردبارونی (#راتین_رها)
درجامعهای که دهقان و ثروتمند گزارشی از حال یکدیگر ندارند و از انسانیت تنها نامش را بردوش میکشیم؛ ”دستها قولها را فراموش میکنند“ میتواند ما را به خودمان و هدف پاک آفرینشمان یادآوری کند. داستانی که برگرفته از حقیقت دردناک خیلی از آدمهای اطرافمان است که بهعلت نداری و تهیدستی، سالهای زیادی در کُنج تنهایی و خلوت خود فراموش شدهاند. خیلی از آنها شرافتمندان با شهامتی هستند که برای حفظ آبرو سکوت کردهاند و اگر روزی زیر فشار سختیهای زندگی به تهخط برسند و مجبور شوند از روی ناچاری فریاد بکشند، هیچکس صدایشان را نخواهد شنید و یا اطرافیانشان نقش کر و لالها را بازی میکنند.
این نمایش در واقع مهمترین و اصلیترین منبع رشد یا بالعکس، اُفول جامعهی امروزی ما را نشان میدهد که برای بهدست آوردن آن حاضر است دست به هرکاری بزند. شاید طبق مثال گذشتگانمان، پول چرک کف دست باشد و برای دلگرمی هم که شده خود را گول بزنیم که داشتنش خوشبختی نمیآورد؛ اما نداشتنش حتما بدبختی به بار میآورد و این منطقیتر به نظر میرسد؛ چراکه فقر همهچیز را پوچ میکند، حتی عشق را...
اما باید گفت؛ دارا و ندار بودن فقط در ثروت نیست که برایمان مرض آلزایمر میآورد؛ بلکه میتواند در یک مقام، غرور، حسد، دشمنی و خیلی از خصلتهای بد نیز آشکار شود.
اینکه از حمایت آثار فرهنگساز و مؤثر در جامعه، آنهم بهعنوان عضوی از خانواده هنرمندان صرفنظر میکنیم؛ یعنی ما نیز به هنر، فرهنگ، مردم و حتی خودمان خائنیم و به نوبهی خود یک یالثاراتیم!
بیشک همین فاصلههاست که به یک کاغذپاره جرأت میدهد تا هرآنچه که شایسته خود میباشد را به سمت محبوبان هنری مردم نشانه بگیرد!!!
پس یالثارات نباشیم و از آثار فرهنگی حمایت کنیم تا تلنگری باشد برای اثربخشی مثبت آن در جامعه...
← بهقلم راتینرها | مجتبیجعفری
خدای مهربانم!
قسم به این تنهایی، تاریکی، رؤزنهی ماه...
و سوگند به سوسوی نور ستارگانت که از لابهلای پنجرهی انتظار و همدردیهایم به من چشمک میزنند...
دستانم را بگیر که پاسدار امروز و فردایم باشم... مرا لایق آنچه که در پاکی هنر است فرما و یاریام کن تا عینِ معنای حقیقی راتین، تا ابد باران بمانم و رها شوم از هرآنچه زشتی و شوم است...
پروردگارا! تو نگاهبان قلب و روحم باش و مرا حتی به لحظهای به خود وا مگذار که از ضالین شدن میهراسم...
به من شهامت ده که اگر روزی باز اشتباه کردم، آن را بپذیرم... پس به من قدرت بخشش و مهربانی عطا کن که حقیقت معنای راتین را در برگیرم و دور شوم از آنچه که تو و بندگانت آن را ضالین میپندارید. آمین!
این مطلب رو امروز از آرشیو فیس بوکم پیدا کردم که ضروری دیدم یکبار دیگه براتون بزارمش...
انسانها همه به دنیایی که در آن غرق شده اند ارزش قائلند... تمام آدمهای روی کره زمین دنیایی فراتر از سلیقه و علایق ما دارند، پس به دنیایشان احترام بزاریم... شاید دنیای آرزوهای یکی که او را هیچ حساب نمیکنیم، برای ما پوچ باشد؛ اما مطمئنأ برای خودش، خدایش، خانواده اش، دوستانش و مردمی که او را می شناسند محبوب و ارزشمند است...
پس یاد بگیریم دوس داشتن و احترام گذاشتن به همدیگر را و به دنیای آدمهای اطرافمان نخندیم که آنها هر قدر هم تنها باشند؛ اما خدا را دارند و اگرچه دنیایشان برای ما زشت باشد؛ اما حتما برای خودشان زیباست. پس همه را زیبا ببینیم و دنیا و آرزوهای انسانها را نیز زیبا پنداریم تا به آرامش برسیم... /راتین رها/
یکسال از انتشار آهنگ ”بیزار“ گذشت. اما اگر پارسال با تفکرات امروز زندگی میکردم، به هیچ وجه چنین اثری که مملوء از نفرت و بار منفی بود، منتشر نمیکردم... البته پشیمان نیستم؛ به هرحال ممکن است خاطرات عاشقانه خیلیها را در شهر زیبای ماهان و باغ شاهزاده احیاء کرده باشد؛ اما عشق و هنر مقدستر از آن است که با نفرت و بیزاری آمیخته شود؛ زیرا ما برای زیبا زیستن و دوست داشته شدن خلق شدهایم و این طرز تفکر تنها مربوط به این آهنگ نیست که بلکه آثار هنری دیگر را هم که با پیامهای منفی همراه هستند را نیز شامل میشود.
خدای را شاکرم که در این یکسال از جهات مختلف تغییر کردهام. چراکه گاهی این تغییر است که زندگی را برایمان پر از آرامش، حضور خدا و همینطور دوستیها و کاستن دشمنیها میکند که امیدوارم شما نیز در سال جدید از تغییر استقبال کرده باشید و علاوه بر خانه و لباستان، دلهایتان را هم از کینه، غرور، تکبر و نامهربانی تکانده باشید.
خوشبختانه از اتفاقات سال ۱۳۹۴ تجربههای خیلی خوبی گرفتم که صبر، بردباری، صلح، مهربانی، دوستی و از همه مهمتر ایمان به خدا را بهترین راه رسیدن به خیلی از اهداف زندگی یافتم.
خدای را سپاس که در این یکسال به خوبی ارزش خویشتن و تنهایی را به من فهمانده است تا از این نعمت در عرصههای مختلف زندگی و هنری به بهترین شکل نهایت استفاده را ببرم و زمان بیشتری داشته باشم تا انشاالله آثار قویتری را در آینده تقدیم شما همراهان مهربان کنم که لایق بزرگواری شما خوبان است.
پارسال فعالترین سال تولیدات هنریام بود که سال جدید به علت آنکه انتظارات همشهریان هنردوست و شما مخاطبانم از اینجانب بیشتر شده، احتمال میرود سال هنری راکدی را در پیش رو داشته باشم. در واقع امسال به جای تولیدات موسیقی، بیشتر بر روی اجراهای صحنهای تمرکز دارم و مصمم هستم تا انشاالله با دیگر هنرمندان نیز همکاری داشته باشم و اینبار برای این عزیزان کار جدید بسازم و منتشر کنم.
... در پایان از شما همراهان عزیزم که پس از خدای بزرگ، تنها امیدهای من هستید تشکر ویژه میکنم و همچنین از دادش نریمان، ساسان بنیاعتماد، مدیر تبلیغاتم و دیگر هنرمندان عزیزی که در تولید آلبومهای ”یه بار دیگه“ و ”خاطرهها“ به من کمک کردند بینهایت سپاسگزارم... امیدوارم سیزده به درِ خوبی را در کنار عزیزانتان سپری کنید و مراقب طبیعت هم باشید... پیروز و مانا بمانید.